در ستایش اندوه 2

آن صدای محکم و خشدار را اولین بار میان یک ترانه ممنوع شنیدم،ترانهء که هنوز هم هنوز است ممنوعه باقی مانده.به خود نه ساله ام که نگاه میکنم ناگهان میفهمم که چرا حکومت ها این قبیل ترانه ها را ممنوع میکنند.این آهنگ چنان شور و حالی به توی مخاطب می دهد چنان تو را به فکر می اندازد که به خودت نهیب میزنی:(( که پاشو لعنتی!این اون چیزی نیست که تو میخواستی که برو همین الان انجامش بده بدستش بیار)) دارم راجب فریدون فروغی و آهنگ «یار دبستانی من» صحبت میکنم.

یار دبستانی من / با من وهمراه منی / چوب الف بر سر ما / بغض من و آه منی

فریدون فروغی این آهنگ را بین سالهای 59،60 برای یک فیلم خواند و قبل اکران فیلم از جایی خبر رسید که از یک جایی دستور داده اند این صدا پخش نشود و عوامل فیلم هم دستور را اطاعت کردند و فیلم با صدای کسی دیگری روی پرده رفت. جالب اینجاست که آن صدا میان تاریخ گم شد و این ترانه با صدای فریدون فروغی بود که گل کرد و هنوز هم برای نسل جدید پر از حس و شور است پر از چیزی که میگوید باید بلند شویم و این زنجیرها را پاره کنیم که غیر ما کسی این درد را چاره نمیکند.

ادامه نوشته

در ستایش اندوه

اولین مواجهه من با فرهاد مهراد نه با «کودکانه»و بوی عیدی ونه«مرد تنها»و حتی تر«آیینه ها»هم نبود.من فرهاد مهراد را با «جمعه»شناختم.

جمعه وقت رفتنه/موسم دل کندنه/خنجراز پشت میزنه/اون که همراه منه

و بعد از این ترانه بود که آن صدای بم و واژه های کشدار برایم تبدیل به چیزی اسطوره ای شدند وشاید این بهای اسطوره شدن و اسطوره ماندن بود که فرهاد پرداخت؛ آخر میدانید که فرهاد در ایران ماند و برای بیش از یک دهه ساکت شد و بعدها درمیانه دهه هفتاد چندتایی کاست داد بیرون و دو بار هم در اروپا کنسرت گذاشت و باز بعد آن بود که داخل ایران روی سن رفت.فرهاد ماند و باز هم خواند اما غصه دار شد خب حقم داشت؛آخر کدام آدم عاقلی با آهنگهای فرهاد ضرب میگرد و بشکن میزند همین شد که آخر آن کنسرت خستگی بیشتر از پانزده سال تو تنش ماند و گفت:

_ اینها طرفدارهای من نبودن،اینها شنونده و مخاطب من نبودن.

و خب پشت بند آن هم که درگیر کبد بیمارش شد.

ادامه نوشته