قمار بی برنده ایست...

سلام ،

خب راستش را بخواهید گمان می کنم یکسیری چیزها را گم کرده ام یا بدتر از من دزدیده شده اند ؛ چیزهای مثل حال خوب، ذوق نوشتن، چابکی، شاید ترسیدن و چندتا چیز دیگر... که خب از یابنده تقاضا می شود در صورت یافتن هر کدام از موارد بالا به بنده اطلاع دهد.(( شیرینی هم محفوظ هست))

در مورد آن قرص های تقویت حافظه باید بگویم هیچ خطری ندارند البته که اینها هم مثل تمام چیزهای دیگر یک حدی دارند و نباید در مصرف آن افراط کرد اسم قرص هست(( نروزان)) ولی اگر خواستید استفاده کنید حتما با کسی مشورت کنید ، برای من که جواب داد.

شرط بندی و قمار چیز عجیبی است، لذت برنده شدن در شرایط نامحتمل خیلی بالاتر از این حرف هاست و فکر میکنم همه ما انسان ها حداقل یکبار در قماری شرکت کرده ایم، قمار بر سر چیزهایی که تقریبا آنها را از دست داده می دانیم و به نظر می رسد دیگر چندان برایمان مهم نیستند اما خب به غیر خودمان کسی خبر ندارد که چطور دل آشوب این هستیم که ایندفعه بشود، که برای یکبار هم که شده اسب مسابقه ما از زندگی و مرکب تیزپایش جلو بزند که همین یکبار را ما برنده باشیم. شرط بسته ایم و روی تک تک زخم های تنمان، روی چیزی که از روح مان باقی مانده قمار می کنیم و البته که خیلی از ما می بازیم و تنها چیزی که برایمان باقی می ماند بدنی زخمی و بی روح است، که چند سال بعد وقتی میان گذر روزهای زندگی، زیر چرخ دنده های بی رحم دنیا چیزی ما را به یاد آرزو و رویاهای مان می اندازد به خود نگاه می کنیم و می پرسیم چی شد؟ اون روح بلند پرواز رو کجا از دست دادم؟

با اینکه من هم در زندگی چندتا از این قمارها و باخت ها داشته ام، با اینکه برنده شدن اسب مادرم را به چشم دیدم، با اینکه لذتش را می دانم هیچوقت نتواستم با معنا و مفهوم اعتیاد به قمار کنار بیایم، که خب یعنی چی؟

فقط 630 هزار تومن روی کارتم بود یعنی کمتر از ده دلار، اما وقتی یکی از بچه ها لینک آن سایت را برایم فرستاد و پشت بند آن چند خطی دستورالعمل که اینطور وارد شو و فلان کار را بکن و اینجا شرطت را ببند، نتوانستم جلوی کنجکاویم را بگیرم، برایم سوال بود که چطور است؟ آن لذت بردن چه مزه ای دارد؟ برای همین روی لینک ضربه زدم و داخل شدم. سایت جالبی بود همه چیز طبقه بندی شده و درست طراحی شده بود، تقریبا همه نوع ورزشی را هم شامل می شد، اسب دوانی، شنا، فوتبال، بسکتبال، بوکس و... محبوب ترین ورزش ها اما فوتبال و بسکتبال و یو اف سی بودند، انواع شرط بندی هم داشت از اینکه فلان بازی چند خطا دارد بگیر تا ناک اوت شدن در راند دوم، یعنی تو می توانستی روی هر چیزی که دلت می خواست شرط بندی کنی برای همین با خودم فکر کردم به جز ورزش روی چه چیزهای دیگری شرط بندی می کنند نه در آن سایت بلکه در همان دارک وب و سایت های مخفی تر، روی جان انسان ها، روی تجاوز کردن، روی جنگ اوکراین، روی هزارتا کوفت و زهرمار دیگر و می دانید قسمت ترسناک تر این ماجرا کجاست؟ اینکه به گمانم آن سایت ها و شرط بندی های دیگر هم به اندازه همین سایت ورزشی مرتب و دقیق هستند. خب سوال بعدی لابد این است که من چکار کردم؟ نه ؟

دوست نداشتم روی فوتبال شرط ببندم، بسکتبال هم طولانی تر از حوصله ام بود پس مسابقات یو اف سی به نظر گزینه خوبی بود اما خب من آمده بودم چیز جدیدی را تجربه کنم پس رفتم سراغ ورزشی که محال بود اگر روزی از تلویزیون پخش شود آن را ببینم و روی یک بازی هاکی روی یخ آن هم در لیگ نروژ شرط بستم، 550 هزار تومن خیلی راحت تبدیل به ارز دیجیتال شد و رفت روی سایت و حدس بزنید چه شد؟ تیمی که من رویش شرط بسته بودم تیم ضعیفی بود، سه بازی اخیرش را باخته بود و شانس پیروزی اش در این بازی یازده درصد بود و باز با این حال بازی را برد و من هم برنده شدم، آن 550هزار تبدیل به یک میلیون سیصد و شصت هزار شد و با این حال هنوز به صورت ارز دیجیتال روی سایت باقی مانده است، چرا که امروز دوباره بازی های هاکی شروع می شوند و من مدام وسوسه می شوم که یکبار دیگر بازی کنم. عجیب است نه ؟ با این حال هنوز معنی آن اعتیاد را نمی دانم شاید هم نمی خواهم معنیش را بفهمم که همین عطشی که امروز دارم شاید نشانه همان اعتیاد باشد، که آن لذت اولیه بعد از برد شبیه به وافور و تریاک یا هزار زهرماری دیگر است، گفتم که نمی دانم.

چند روز پیش زیبا از من سوال کرد که تو کدوم یکی از اینها هستی؛ شاعر، سرباز یا پادشاه؟ جوابم را قبول نداشت و می گفت این نقاب سرباز روی صورت شاعری که من باشم زیادی سنگینی می کند و من اینبار جواب دادم که بهتر هست به عنوان یه سرباز بجنگم تا به عنوان یه شاعر بمیرم، بله همینقدر استعاری و شعار زده...

دیگر اینکه باید بیشتر و بیشتر بنویسم و با خودم این نبرد خسته کننده را تمام کنم.

پ.ن: هنوز سوالات داخل سرم رژه می روند.

پ.ن2: عنوان قسمتی از ترانه ای سروده اردلان سرفراز است.

خاک ثمر نداده رو چجور میشه ول کنم ؟

سلام ،

موضوع این است که نمی دانم چطور احساسم را بدون بی ادبی بیان کنم اصلا قرار بود یک پست با موضوع دیگر بگذارم ولی خب این فکر رهایم نمی کند پس اجازه بدهید چندتایی سوال بپرسم؛ برای شما وطن چه معنایی دارد؟ تا به حال هویت خود را خارج از ایرانی بودن تعریف کرده اید؟ دستاوردی داشته اید که خارج از این سرزمین چه بسا خیلی ارزشمند تر می بود؟ در مقیاس وسیع تر آیا غیر از این است که ما ساکنان خاورمیانه در قرن حاضر هستیم؟ و آیا هیچ خاورمیانه ای در هیچ کجای این دنیا وجود دارد که با هر خبر یا مناسبتی دلتنگ خانه نشود؟

پاسخ شما به این سوال ها چیست؟

راستش را بخواهید همه چیز از یک کانال تلگرامی شروع شد، کانالی کوچک و به قول معروف دیلی که آن اوایل برای صاحبش احترام زیادی قائل بودم اما دیشب یک متنی منتشر کرد که بعله کریسمس خیلی بهتر از نوروز است و این حرف ها و پشت بندش کلی پیام ناشناس دریافت کرد و روی کانال گذاشت که آره حق با تو هستش سفره نوروز خیلی زشته، درخت کریسمس قشنگه و و و.

و من اینطور بودم که چی شد؟ چطور این حرف را می زنند و بعد حتی این بد و مزخرف بودن را به تمام جشن ها و مهمانی های ایرانی تعمیم دادند و موضوع این است که آنها حداقل با توجه به واکنش هایی که نشان می دادند هیچ ذهنیت روشنی از جشن هایی که در ایران برگزار می شد نداشتند و صرفا همین دور هم جمع شدن شب یلدا و ترقه بازی چهارشنبه سوری را تجربه کرده بودند. واقعیت این است که به من برخورد و چیزی که خیلی آزارم داد این حجم زیاد از خود تحقیری بود، که چه نیازی است اگر می خواهی از خوبی کریسمسی بگویی که بعید می دانم تا سه سال پیش حتی تاریخ دقیق یا مناسبتش را می دانستی بیایی و نوروز را تخریب کنی! واقعا نمی فهمم.

بگذارید یک چیز را روشن کنم؛ من ابدا فرد وطن پرستی نیستم هیچ هم از آن جماعتی که می گویند ایران فلان بود و تمدن پارس اینچنین بود و کوروش کبیر و... خوشم نمی آید چرا که این گروه هم به اندازه همان گروه خود تخریب گر در حال گوه خوردن هستند. ژاپن هم تاریخی غنی و البته پر از خونریزی و وحشی گری دارد، آمریکا که کلا روی جسد و خون سرخپوست ها به آمریکا تبدیل شد ولی خب ببینید این دو کشور الان کجا هستند، از آن سمت ما مصر باستان را داریم، یونان و ایران داریم و خب اینها الان کجا هستند؟ ولی خب اصلا بحث من سر این موضوعات نیست، من نمی فهمم چطور یک ایرانی رندوم در یک خانواده کاملا معمولی ممکن است بیاید و از ذوقش برای درخت کریسمس و تزئین آن بگوید و از آن طرف از بد بودن سفره نوروز هم حرف بزند؟ دلیلش چیست؟ هرچند دروس دوران مدرسه کاملا مزخرف بود اما شاید درمورد تهاجم فرهنگی حق با آنها باشد.

چیزی که من متوجه اش شده ام و حتی آن را لمس کردم این است که مردم ایران زیادی درگیر زندگی شده اند، آنقدر که دیگر فرصتی برای لحظه ای شاد بودن و خندیدن پیدا نمی کنند، شب یلدا دور هم جمع شویم و راجع به قیمت دلار حرف بزنیم یا حمله اسرائیل؟ درک می کنم که زندگی ها آنقدر سخت شده که آدمی فرصت فراغتی برای خودش نمی بیند، درک می کنم که جمع های فامیلی هرگز مثل قبل نمی شود، درک می کنم گرانی هست، درک می کنم آینده زیادی مجهول و ناپیدا و ترسناک است، اما باز هم دلیل آن حرف ها را درک نمی کنم.

نوروز از اساس با آنچه که در رسانه مثلا ملی نشان می دهند تفاوت دارد، هرسال مثلا یک سفره می چینند و همان آدم های تکراری سال های قبل را دعوت می کنند و مثلا خیلی نوروز و تعطیلات خاصی را رقم می زنند و برای آن آدم ها هم نوروز در همین برنامه ها و عید دیدنی های حوصله سربر و شاید یک مسافرت فشرده خلاصه شده است اما خیلی فرق است بین چیزی که اینها از جشن نوروز به ما نشان داده اند و آنچه که واقعا جشن نوروز است. برای این حرف هم سند دارم همین حالا بروید یوتیوب و سرچ کنید نوروزگاه دوشنبه تاجیکستان یا چه می دانم جشن نوروز تاجیک ها و خودتان ببینید که چطور جلوه های کریسمس و برف جلوی بهار و نوروز رنگ می بازند. نوروزگاه جایی است شبیه به یک ورزشگاه بزرگ که برای نوروز ساخته شده و به مدت چند روز میزبان مردم است و انواع مراسمات از شعر خوانی تا گل گردانی و رقص و آواز و سفره های شیرینی و غیره و غیره را شامل می شود، بعدها بیشتر از رسم های تاجیک ها می نویسم. میخواهم بگویم نوروز واقعی این شکلی است و خدا را چه دیدی شاید ما هم زمانی همینقدر شاد و پر جنبش این جشن را اجرا کردیم. آنها می گفتند که هالووین خیلی خوب است و آن مو بلوندهای خارج نشین لابد خیلی خوشبخت و با اصالت هستند که کاستوم مورد علاقه شان را می پوشند و از این حرفا و ما در عوض رسم مزخرفی مثل چهارشنبه سوری داریم!!! قبول دارم اصل و مفهوم چهارشنبه سوری خیلی دچار تحریف شده ولی اصلا برایتان سوال نشده که این قصه پریدن از روی آتش از کجا آمده؟ اصلا می دانید یک آتشکده در یزد هست که آتشش بیشتر از 1000سال است که همچنان در حال سوختن است؟ هزارسال می فهمید یعنی چه؟ یعنی قبل از خیلی چیزها، این آتش آنقدر مقدس و خاص است که راهب های زرتشتی که مسئول آتشکده هستند دهان شان را می پوشانند که نفس هایشان به آتش نخورد، شما با رسمی به نام قاشق زنی آشنایی دارید؟ جشن مهرگان چطور؟ اصلا از عظمت و زیبایی و شور و حال جشن سده خبر دارید و این حرف ها را می زنید؟ بروید یک نگاه به این مراسم ها بیاندازید، نمی دانم شاید مشکل از من بود.

می دانم الان لابد با خودتان بگویید خودت در کدام یکی از مراسم ها بوده ای ؟ یا اینکه این جشن ها دیگر برگزار نمی شود یا فقط در برخی جاها اجرا می شود، می دانم و به شما حق می دهم. کار چه کسانی بوده را مطمئن نیستم اما می دانم که مردم این سرزمین شادی را گم کرده اند که هیچ معلوم نیست روزی دوباره همراه همدیگر چیزی را جشن بگیرند یا نه، این حکومت ما را اینطور می خواهد بی امید، خودباخته، حقیر و البته کم سواد، ما را به مردمی غم زده تبدیل کرده اند که همین الان که تقویم را نگاه کنی تعداد سوگواری و عزاداری هایش تو را به سرگیجه می اندازد، که هروقت یک نگاه به رسانه ملی بینداری یک شبکه را پیدا می کنی که در آن دارند توی سر و سینه خودشان می کوبند چون یکی مرده یا تولد فلان شخصیت است یا اصلا همینطور بی دلیل ! و خب طبیعی است که ما نتوانیم اینطوری چیزی را جشن بگیریم به خاصه در این سال های پر از سیاهی. در مقابل در کشور تاجیکستان آنقدر جشن های مختلف دارند که باورت نمی شود، از عیدهای ایران نوروز و جشن سده را کامل و بی کم کاست و خیلی بهتر از خودمان اجرا می کنند، از عیدهای اسلامی عید فطر و عید قربان را جشن می گیرند و چه سفره هایی که می اندازند، حتی برای کریسمس هم در میدان اصلی شهر دوشنبه میدان سامانی یک درخت کاج خیلی بزرگ می گذارند و همه جمع می شوند و خواننده هایشان برای همه به صورت زنده و رایگان اجرا می کنند و می خوانند و آخ که چه مردم شادی هستند.

این یکی یه مقدار بی ربط است ولی خب حالا که بحثش شد بگذار بگویم، ما تقریبا دوسال را به خاطر کار بابا رفته بودیم تاجیکستان، سال ششم ابتدایی و سال اول راهنمایی و من با وجود تمام خوبی هایی که آنجا و آن مردم داشتند از یک چیزی خیلی عصبانی بودم و آن اینکه آنها رودکی را به عنوان یک شاعر ملی و تاجیکی جا زده بودند و برایش آرامگاه ساخته بودند و یک میدان قشنگ درست کرده بودند و تازه ادعا می کردند که فردوسی هم شاعری تاجیک است و از این حرف ها و من هربار رگ گردنم بیرون می زد که چی داری میگی؟ فردوسی شعرهاش رو فارسی نوشته نه تاجیکی که همه اش از سرزمین ایران یاد کرده و... ولی راستش را بخواهید میان سال هایی که بعد از آن آمد و من مثلا عقل رس شدم با خودم گفتم که ای کاش واقعا فردوسی هم به اسم تاجیکستان ثبت می شد که اینطوری حتم دارم یک روز جهانی برایش درست می شد و هیچ بعید نبود الان منتظر فصل جدید سریال شاهنامه باشیم. آخر می دانید آنجا هرکسی همین که می فهمید ایرانی هستیم برایمان از حافظ و سعدی و خیام و اللخصوص فردوسی شعر می خواند و از ما هم همین انتظار را داشت، اینکه می گویم هرکسی یعنی واقعا هرکسی از نگهبان ساختمان و بچه هایی که باهاشان بازی می کردیم بگیر تا امیر حمزه که استاد دانشگاه بود و دکترای ادبیات داشت، هرکدام از آن آدم ها دستکم بیست بیت از این شاعرها را از بر می خواند و من با خود فکر میکنم که کدام راننده تاکسی یا حتی تر کدام استاد دانشگاه و پزشک یا مهندس می تواند نصف این تعداد را از سه شاعر مهم ایران از حفظ بخواند؟ کسی هست؟ که شاید خیلی هم بد نشد که مولوی را ترک ها بردند، پس لابد شما هم به من حق می دهید که آن گوشه های ذهنم به این فکر کنم که اگر می شد چی می شد!!!

حالا هم نمی خواهم روی منبر بروم که همانطور که گفتم می دانم و به مردم حق می دهم ذوقی برای چیزی نداشته باشند ولی نمی توانم به همسن و سال هایم یا حتی هرکس دیگری این حق را بدهم که اینطوری خود و هویت شان را تخریب و حقیر کنند، که شما را نمی دانم ولی زمستان های کودکی من در انتظار سمنوپزان مادربزرگم سپری می شد، که مگر می شود برای چیدن سفره عید نوروز ذوق نداشته باشی ولی برای درخت کریسمس خوشحال و سرحال باشی؟ اصلا همین الان بروید فیلم های برگزاری جشن سده مربوط به همین سال های اخیر را ببینید و بعد جوابم را بدهید که حق با من است یا نه؟ حتی خود بلاد کفر آمریکا هم نوروز را جشن می گیرد که خیلی از کشورهای دنیا آرزو دارند تقویمی به قدمت تقویم خورشیدی ما ایرانی ها داشته باشند، که مگر می شود کسی برای رسیدن بهار ذوق نداشته باشد؟

باشد اصلا قبول علاقه است دیگر، هرکسی می تواند انتخاب کند که کدام جشن بیشتر به سلیقه اش شبیه است ولی چرا برای ابراز علاقه به هرکدام از اینها باید جشن باستانی خودمان را تخریب کنیم؟ حتی ذره ای برایم قابل درک نیستند این قبیل آدم ها. خلاصه که بعله حسابی توی ذوقم خورد وقتی آن پیام ها را دیدم و باز هم بعله می دانم که یک عده همچون نفرینی ابدی به جان ایران افتاده اند و با مردمش کاری کرده اند که ذوق هیچ چیز را نداشته باشند، با این حال بیایید اجازه ندهیم آنها برنده شوند، که نگذاریم از ما نسلی ترسو، خودباخته و حقیر، غم زده و دلمرده، تاثیرپذیر و البته کم سواد بسازند، کتاب بخوانیم و به دیگران هم کتاب بدهیم، اگر در شهرمان جشن سده برگزار می شود برای یکبار هم شده سری به آن مراسم بزنیم، شاد باشیم و دلخوش به چیزهای کوچک، برای تغییر تلاش کنیم، باز هم کتاب بخوانیم و آگاه باشیم، به گذشته افتخار کنیم و برای آینده امیدوار باشیم که آدمی به امید زنده است، که بالاخره این خاک ثمر نداده باید روزی جوانه بدهد، می دانم سخت است می دانم تغییر ذهنیت همان موبلوند های خارجی از ایران و ایرانی کار دشوای هست ولی شاید این رسالت نسل ما باشد نه؟ و باور کنید که ارزشش را دارد.

امیدوارم حرف هایم تکراری و شعاری نبوده باشد.

پ.ن: هنوز چیزهای زیادی برای یادگرفتن دارم و هنوز هم آدم صبوری نیستم.

پ.ن2: خشایار خبرهای بدی داشت.