در باب کلمات...
آنوقت ها که هنوز مینوشتم و میرفتم کلاس شنبه های داستان حوزه هنری (( طوری گفتم آنوقت ها که انگار ده سال پیش است!)) استادی که آنجا بود حرف جالبی راجع به زبان زد. اول از این شروع کرد که نویسندگان بزرگ همیشه زبان خاصی داشته اند،که زبان داستانی یکی از ارکان اصلی نوشتن داستان است حتی وجود زبان میتواند شخصیت پردازی را تکمیل کند،از نویسنده ای گفت(( اسمش خاطرم نیست)) که برای هرچه پست تر نشان دادن شخصیت منفی قصه کلمات را از زبان او با غلط املایی نوشته است.گفت که در کنار نیاز به داشتن پیرنگ و ماجرا،داشتن شخصیت های جالب،تعلیق و کشش داستان،داشتن یک زبان خاص و منحصربه فرد می تواند داستان شما را تبدیل به چیزی به یاد ماندنی کند.بعد از آن بود که گفت به زبان انگلیسی فکر کنید،اولین نکته راجع به این زبان داشتن تعداد بیشماری فعل است این انگلیسی های پدر سوخته برای هرکاری که فکرش را بکنید یک فعل دارند به همین دلیل انگلیسی بهترین زبان برای علم است در مقابل زبان های دیگر مثل فرانسوی،آلمانی،عربی و لاتین هر کدام برای کاری بهترین اند.همین زبان فارسی بهترین زبان برای شعر است پر شده از اسم های دوپهلو و چند معنایی پر از ایهام و...
حالا من زیاد مطمئن نیستم که کدام زبان برای چه کاری بهترین است اما درباره معنای کلمات یک چیزهایی فهمیدم،کلمه اندوه و غم در اصل معنای پُر بودن می داد.که هر دو کلمه در زبان لاتین از یک ریشه آمده بودند هم ریشه با کلمات رضایت و راضی.این یعنی در گذشته اندوهگین بودن به معنای سرشار بودن از یک مورد پرشور و حال بود.یعنی دیگر فقط به معنی غصه دار بودن و نقصی در سیستم شادی و حال خوب نبود بلکه اندوهگین شدن به معنی حالتی از آگاهی بود،حالت تمرکزی بر بی نهایت. اینکه تمام احساسات را از شادی تا غم را پذیرفتن و ناگهان به آغوش کشیدن.امروز اما برای همه ما اندوه به معنی ناامیدی،بدبختی و نداشتن است جالب اینکه کلمه اندوه دقیقا معنای عکس ناامیدی را میدهد((حداقل در زبان لاتین)) اندوه واقعی حسی سرشار است که یادمان می آورد زندگی چقدر کوفتی و اسرارآمیز است که چقدر به چپ اش هم نیست ما چه می کنیم و از آن بیشتر پایان این زندگی،این جهان چقدر مبهم است. واقعا اندوه چیز بدی نیست که خود ما ایرانی ها داخل تاریخ شمسی مان داخل همه آن متون عرفانی، چندصدسال پیش از همه این انگلیس و فرانسوی ها راجع به اندوه گفته ایم که گذشتگان ما بهمان درس داده اند که این احساس کوفتی را نفی نکن، فراریش نده،در آغوشش بگیر و با آن گریه کن و زار بزن.حتی اگر این اندوه یعنی چیزی در این دنیا وجود دارد که تو را به فکر می اندازد که آنقدر برایت خواستنی هست که اجازه دهی بیاید زیر پوستت بخزد.
پس در ستایش اندوه.
و اما درد، درد همیشه درد است،که بالا بروی،پایین بیایی،چپ و راستش کنی درد همان درد است.از هر طرف بخوانیش باز همان درد می شود،که این واژه این حرفها را بر نمی دارد که میگوید هستم و هست مثل اندوه و غم.درد هیچوقت نمی رود، می شود دستش را گرفت و بردش کافه و به بچه ها نشانش داد، می شود بعضی وقتها دعواش کرد، بعضی وقت ها هم همراهش گریه کرد و زار زد. در هر صورت یاد میگیریم که باهاش کنار بیایم وهمزیستی مسالمت آمیز داشته باشیم. اما ترس اینطور نیست،اگر به آن دست بزنی و چپ و راستش کنی سرت را می زند. دست و پایش را میبندی، می اندازیش داخل کیسه زباله، سرش را گره میزنی و پرتش میکنی توی سطل آشغال، توی جوب، کنار خیابان. چند قدم که دور میشوی میبینی که یکهو خیلی دراکولا وار از پشت سرت پیدا میشود. میروی با دوستت حرف بزنی، فکر میکنی ترست را برایش تعریف کنی و همانجا ولش کنی. به هرحال این ترس توست با دوستت که کاری ندارد. خوشحال از اینکه دیگر تمام شد اما در را که بستی می بینی که دراکولا با یک بغل مخلفات آنجاست.
خلاصه اینکه به هر راهی که بلدی و بلد نیستی فراریش می دهی فراموش اش میکنی که برود.حالا شده با آهنگ و فیلم های باحال و حال خوب کن یا با اراجیف آن ویدیو یوتیوب درباره جذب نیروهای کائنات و خواندن چندتا کتاب. اینطوری بدون وجود ترس و دلهره،به درک جالبی می رسی. میفهمی مربای زردآلوهای مادرت طعم معرکه ای دارد و به خودت میگویی«حتما بهش بگم برا خوابگاه ام درست کنه با خودم ببرم»، تمام بستنی ها آلبالویی می شود، حتی تر تمام روزهای جهان اردیبهشت است یا اگر نه نیمه شهریور.اینطوری است که اینجا آنقدر جای بهتری میشود که بی خیال قهقهه میزنی،میرقصی و سکوت میکنی. اما یک روز که حالت خوب است روزی که سرت به کارت گرم است آن ترس کوفتی پیدایش می شود ، بهت هجوم میاورد،همه چیز را به گا می دهد، شب و روزت را به هم گره میزند، شیشه مربای زردآلو را هم میشکند.و تو هستی و ترس دراکولایی و درمان که اگر از سمتی دیگر بروی سراغش می شود نامرد.کاری نمیتوان کرد،زندگی است دیگر...
پ.ن: از فرجهء که دانشگاه بهمون داده 11 روز باقی مونده و من واقعا کلی درس نخونده دارم.پس فعلا باید برم ولی خیلی زود برمیگردم.