بلاگفا خاصیتی متفاوت دارد.چیزی شبیه به دژاو و آشناپنداری که در فضای مجازی شبیه اش کمتر پیدا میشود. ما نویسنده وبلاگ مورد علاقه مان را ندیده ایم،با این حال میدانیم چندساله است،چه رنگی را دوست دارد،چه کتاب هایی را خوانده و مشغول چه کاری هست و همه اینها باعث میشود که در ناخودآگاه با آن نویسنده همذات پنداری کنیم که او را دوست خود بدانیم. ممکن است بگویید که خب ما همه اینها را راجب فلان یوتیوبر یا فلان پیج اینستا میدانیم تازه آنجا مطمئن هستیم همه حرف هایی که راجب خود میزنند راست است،خب گیرم که راست باشد، بی تعارف کدام یک از شما که وبلاگ میخوانید این حس را از آن پیج ها میگیرد؟ کدام تان همانقدر راحت که در وبلاگش حرف میزند در پیجش یا چه میدانم باقی شبکه های اجتماعی صحبت میکند؟ همین خاصیت وبلاگ هاست که میگویم چیزی در مایه های آشناپنداری را به مخاطب اراٍئه میدهد.

یک خاصیت عجیب دیگری که بلاگفا دارد وبلاگ های مرده است.وبلاگ هایی که نویسندگان شان آنها را رها کرده اند،حالا یا رفته اند سراغ یک فضای دیگر یا به خاطر موضوعات دیگر وبلاگ را به فراموشی سپرده اند.وبلاگ هایی که آخرین بروز رسانی آنها مربوط به شهریور 92 است یا چه میدانم بهمن 95. وبلاگ هایی که خاک و گرد تاریخ رویشان نشسته.راستش فضای مجازی از این وبلاگ ها پر است.بدتر اما وبلاگ هایی هستند که دوستشان داری که هرروز آدرسشان را وارد نوار جست وجو میکنی مطالبش را میخوانی و بعد یکروز که حسابی خسته شدی و میخواهی با خواندن آن وبلاگ کمی حس بهتری پیدا کنی با این پیام رومخ روبرو میشوی که« وبلاگی به این آدرس پیدا نشد» آنجاست که تمام جاده ها تمام فرودگاه های جهان تمام مشتقات فعل رفتن روی سینه ات سنگینی میکند که چی شد؟کجا رفت؟بالاخره تونست با اون ازدواج کنه؟مهاجرت کرد؟کنکور قبول شد؟ مادرش خوب شد؟ اسم بچه اش رو چی گذاشت؟ ولی او رفته وبلاگی که دوستش داشتی دیگر نیست.برای همین است که میگویم وبلاگ خواندن حسی متفاوت دارد.

چهار سال پیش 20 اردیبهشت ماه با یکی از آن وبلاگ ها آشنا شدم یکی از آن وبلاگ های مرده.اما نه مثل باقی شان...

یک وبلاگ با سوالی جالب و پراز حس خوب در عنوانش « مهربانی شما چه رنگی است؟ » راستش من آنموقع بدنبال وبلاگی نبودم داشتم راجع به لندن سرچ میکردم که میان جست وجویم به این وبلاگ برخوردم وهمان نگاه اول عاشق نوشته هایش شدم که چه خوب مینویسه! بعد اما متوجه شدم آخرین بروزرسانی وبلاگ مال سال 96 است و حسابی خورد توی ذوقم.میخواستم ببینم که آیا از دلیل رفتنش حرفی زده؟که آیا آنقدر معرفت داشته که دست کم یک خداحافظی بکند؟ خب من آنروز با نوعی دیگری از وبلاگ ها آشنا شدم وبلاگ های بازمانده،اتفاقا تعداد این وبلاگ ها خیلی کم است،وبلاگ هایی که نویسنده اش دیگر نیست که واقعا رفته است اما وبلاگ همچنان بازدید دارد همچنان خواننده با شوق میرود سراغ نوشته ها و لبخند میزند،من یکی از آن خواننده ها هستم.

روژین و وبلاگش بیشتر از هرچیز دیگری برای من یادآور آن نفرین یا موهبت فرزند آدم است،یادآور مرگ آگاهی.همان چیز با عظمت و ترسناکی که ما مدام فراموشش میکنیم.به این فکر میکنم که با آگاهی داشتن از کمین مرگ، زندگی چطور پیش میرفت؟که با آن آخرین هُرم باقی مانده میان گلو چه می گوییم؟که مهربانی ما چه رنگی است؟

پ.ن: پیشنهاد میکنم حتما سری به این وبلاگ بزنید (rojna.blogfa.com) و نوشته هایش از سفرهای دور دراز را با وجود بیماریش بخوانید.